چرا شیعه را رافضی مینامند؟
دشمنان شیعه، به‌ویژه وهابیت، با استفاده از بار منفی واژه رفض، شیعیان را رافضی می‌نامند و از به‌کار بردن کلمه شیعه برای پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، خودداری می‌کنند. مبلغان وهابی این واژه را درباره زائران ایرانی بسیار به‌کار می&zw
دشمنان شيعه، بهويژه وهابيت، با استفاده از بار منفي واژه رفض، شيعيان را رافضي مينامند و از بهكار بردن كلمه شيعه براي پيروان اهل بيت(عليهم السلام)، خودداري ميكنند. مبلغان وهابي اين واژه را درباره زائران ايراني بسيار بهكار ميبرند. ازاينرو، براي زائران اين پرسش مطرح ميشود كه چرا به آنها رافضي ميگويند؟
× پاسخ
«رافضه» از ماده «رفض» به معناي ترك كردن و رها كردن است. «رفضتُ الشـيء أي تركته»؛ «فلان چيز را رفض يا ترك كردم». به كساني كه با اميران و حاكمان خود مخالفت ميكردند، روافض گفته ميشد.[1] درباره اصطلاح رافضي، ميان نويسندگان تاريخ و عقايد، اختلاف است. برخي ميگويند: رفض يعني رها كردن دين: «اِنّما سَمُّوا الروافضَ لِكونهم رفضُوا الدينَ»؛[2] «علت نامگذاري روافض اين است كه آنها دين را رها كردند».
برخي نيز گفتهاند واژه رفض و رافضي، از سال 122 هجري در زمان زيد بن علي(عليه السلام) به كار برده شد. بغدادي مينويسد: «فرقه زيديه را رافضي ميگويند».[3] به مرور زمان، اين لقب درباره شيعه اماميه نيز به كار برده شد؛ چنانكه ابوالحسن اشعري مينويسد:
«و اَنّما سُمُّوا الإمامية رافِضَة لِرَفَضهِم اِمامَة ابيبكر و عُمر».[4]
«و اَنّما سُمُّوا الإمامية رافِضَة لِرَفَضهِم اِمامَة ابيبكر و عُمر».[4]
برخي نيز معتقدند واژه رافضي، به كساني كه به اهل بيت(عليهم السلام) محبت و عشق ميورزيدهاند، گفته ميشده است؛ چنانكه امام شافعي گفته است:
اِن كان رفَضاً حبُّ آلِ محمد
|
فليشهَد الثقلانَ اِنّي رافضي[5]
|
اگر علاقه و محبت آل محمد(صلي الله عليه و آله) رفض است، پس آدميان و پريان شاهد باشند كه من رافضيام.
به هر حال، اين واژه نخست، به معارضان حكومت وقت گفته ميشد، چنانكه معاويه اين لفظ را براي مروان و عدهاي ديگر كه پس از جنگ جمل نزد او آمده بودند، به كار برد و در نامه خود به عمروعاص نوشت: «وقد سقط الينا مروان بن الحكم في رافضة اهل البصـرة»؛[6] «مروان با گروهي از رافضه (كساني كه با علي(عليه السلام) مخالفت ميكردند) نزد ما آمد». علت اينكه بعدها به شيعيان رافضه گفته شد، اين بود كه شيعيان را به خروج از دين و ترك آن متهم ميكردند و آنان را مخالف خلفا ميدانستند. اين اصطلاح درباره شيعيان به دو صورت به كار رفته است:
الف) گاهي اين واژه، به همه فرقههاي شيعه گفته شده، چنانكه اسفراييني، اماميه را يكي از فرقههاي رافضه دانسته و دو فرقه ديگر را كيسانيه و زيديه بر شمرده است.[7]
ب) گاهي اين واژه به فرقه خاصي از شيعه (اماميه) گفته شده، چنانكه ابوالحسن اشعري گفته است: «دومين گروه از شيعه، رافضيان يا اماميهاند».[8]
به هر حال، با مطالعه در تاريخ در مييابيم كه برخي از اهل سنت، از اين اصطلاح، به عنوان حربه براي تضعيف و به انزوا كشيدن شيعه استفاده كردهاند؛ چراكه از اين راه، آنها را به رها كردن و ترك دين و خروج از اسلام متهم ميكنند. وقتي شيعيان با چنين برخوردي از سوي اهل سنت روبهرو ميشدند، نزد امامان معصوم(عليهم السلام) ميرفتند و از اين وضع شكايت ميكردند و آن بزرگواران، با درايت اين مشكل را به گونهاي مطلوب حل ميكردند. در روايتي آمده: يكي از ياران امام صادق(عليه السلام) به ايشان عرض كرد:
مردم به ما لقبي ميدهند كه كمر ما را شكسته و قلبهاي ما را پژمرده كرده است و حاكمان به بهانه اين لقب، خون ما را مباح ميدانند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «آيا منظورت لقب رافضه است؟» عرض كرد: آري. امام(عليه السلام) او را دلداري داد و به او فرمود: «اندوهگين مباش كه گروه خاصي از اصحاب موسي(عليه السلام) كه فرعون را رها كردند: به اين نام، ناميده شدند.... آري شما بدي را رها كرديد، ولي آنان خوبي را».[9]
از اين روايت نكات ذيل به دست ميآيد:
1. در آن زمان، شيعيان را رافضيان ميناميدند.
2. بيشتر حكام اموي، آنان را رافضي ميناميدند و هدف آنان اين بود كه شيعيان را شكنجه و آزار دهند.
3. رافضي دانستن شيعيان به اين علت بود كه آنان، به امام علي(عليه السلام) اظهار محبت ميكردند و فضايل او را بر ميشمردند و او را برتر از ديگران ميدانستند. اين در حالي بود كه حكام اموي، اظهار محبت به علي(عليه السلام) و برشمردن فضايل او را جرم ميانگاشتند.
[1]. معجم مقاييس اللغة، محمد بن فارس، ذيل كلمه رفض.
[2]. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ص89.
[3]. الفرق بين الفرق، بغدادي، ص21.
[4]. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ص89.
[5]. ديوان شافعي، ص55؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج9، ص20.
[6]. وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص24؛ انساب الاشراف، بلاذري، ج3.
[7]. التبصير في الدين، اسفراييني، كمال يوسف الحوت، ص27.
[8]. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ج1، ص88.
[9]. كافي، كليني، ج8، ص28.